بوی اسپند که بپیچد و کوچه هایمان رنگ آب و جارو به خود بگیرند؛ یعنی تو در راهی و خدا میداند طاق نصرتها را با چه عشقی سر هر کوچه به استقبال تو علم کردیم و بچه ها کوچه به کوچۀ این شهر را به اشتیاق تو آذین بستند و این، خود یعنی پایان تمام چشم انتظاریها
اما راستی، چه قدر دیر کرده ای عزیز، بس نیست این اندازه تو را ندیدن، بس نیست…. گلایه از چشمان غبارگرفته مان نکن. بگذار این بار ما گلایه از فراق کنیم… اما چه گلایه ای که همیشه دست سبزی بر شانه مان بود و صدحیف که ندیدیم.
فراموشمان نکن حاضر غایب از نظر..